کارگردان : سعيد سهيلي
نویسندگان : سعيد سهيلي, مهدي محمدنژاديان
بازیگران : رضا عطاران , جمشيد هاشم پور , ساعد سهيلي , فرهاد اصلاني , انديشه فولادوند , شقايق فراهاني , شهرام حقيقت دوست , جواد عزتي , سينا سهيلي , انوش معظمي , فاطمه شكري , بهزاد اشكان , مختار سائقي
خلاصه داستان: جوانی به دلیل تجاوز به خواهرش دست به قتل شوهر خواهرش که به نوعی در این ماجرا دخیل بوده می زند و مجبور می شود با اسلحه همراه خواهر لالش در شهر سرگردان شود. او از سوی پسرهای مقتول مدام تهدید می شود و اجبارا در تهران به دنبال پناهگاهی می گردد. پسر جوان با راننده ای (رضا عطاران) همراه می شود و در درگیری با پسرهای مقتول از پا در میآید. خواهر کوچک او همراه با راننده زندگی تازه ای را شروع می کند.
images/stories/rooz/zahra/Kelashinkov-Poster.jpg
منتقد: روزبه جعفری
ماقبل نقد
media/kunena/attachments/2870/dsvSDvvVvvv.jpgکلاشینکف با یک نزاع شروع میشود. عادل به سراغِ مردی میرود، و به اصطلاح برای دفاعِ از " خانواده " در مقابلش میایستد. دوربین بی دلیل دورِ شخصیتهایی میچرخد، که ما چیزی از آنها نمیدانیم . گویا خواهری وجود دارد که به مانند کلیشه همیشگی، به دلیلِ فقر به گیرِ این مردِ ثروتمند افتاده و حال مرد او را اذیت میکند. پس بنابر همین پیش فرض، باید بپذیریم که برادرش- عادل باید –به اصطلاح " غیرتی " شده و با کلاشینکف مقابلش بایستد. این " ایستادن " نه از دلِ شخصیت، بلکه از دلِ پیش فرضی دراماتیک میآید. گویا فیلمساز یکسری قرار با ما گذاشته، و دیگر زحمتی برای ساختن آن مفاهیم را به خودش نمیدهد. اینکه برادری نسبت به خواهرش " غیرت" دارد، باید در سینما " خلق " شود . نه اینکه به وسیله یک پیش فرض، در ذهن تماتشاگر " هدایت " شود . سینما هنرِ خلق است نه هدایت. عادل کوچکتر از این حرفهاست که بخواهیم اسلحه به دست گرفتنش را تعبیر به "ایستادن در مقابل شر " و یا احیانا " فاعلیت " کنیم. اگر او اسلحه در دست دارد، به این دلیل است که فرصتِ تحویل دادنش را پیدا نکرده. نه اینکه برای یک خواست، و یا یک احقاق حق، بخواهد " آگاهانه " اسلحه به دست بگیرد. او حتی کوچکتر از این است که بخواهد مسئله فردی داشته باشد! مسئله فردی خانواده ، خواهر و .. . چه برسد به یک مسئله اجتماعی! عادل کاراکتر کوچکی است که بر مبنای خواستِ کارگردان حرکت میکند . نه اراده شخصیِ خودش . به میزانسن سکانس قتل دقت کنید. تصویر نیمه اسلوموشن میشود، دوربین مدام دور کاراکترها همچنان میچرخد، و در آن شلوغی، در حالی که چیزی معلوم و مشخص نیست، ناگهان صدای تیری به گوش میرسد. همه ساکت میشوند . عادل متعجب به طرفی نگاه میکند . و ما نمای نقطه نظرِ او را میبینیم، که در آن، همان مردِ پیر تیر خورده و در حال مرگ است! تمام میزانسن به گونهایست که بر اتفاقی بودنِ قتل تاکید میکند. مانند جا ماندن اسلحه. و بعد عادل را میبینیم که ترسان از صحنه فرار میکند . این چه فاعلیت، و چه قهرمانی است که شلیک کردنش بر حسبِ تصادف، و شلوغی ناخواستهای است که در آن میان صورت میگیرد؟ و این چه روایتِ کلاسیکی است که اصلی ترین نقطه روایتش، بر مبنای یک تصادفِ ناخواسته شکل گرفته است؟ عادل فرار میکند و پسرانِ همان مردی که کشته شده، به دنبالش هستند تا او را بکشند.
media/kunena/attachments/2870/xdfSGVSVGSV.jpgmedia/kunena/attachments/2870/14189_551.jpgپس گویا ما با درامی طرف هستیم، که قرار است بر مبنای یک تعقیب و گریز شکل بگیرد . عادل گویا خانواده دارد . سه خواهر دارد . یکی را در سکانسی که برای پیدا کردن شناسنامه میرود میبینیم . دیگری در بیمارستان است و گویا تمامِ این تعقیب و گریزها به خاطرِ اوست . اما ما از این نیروی محرکه اصلیِ درام، حتی یک پلان را هم نمیبینیم! حتی یک سکانس را هم نداریم که در آن عادل بر بالین خواهر حاضر شود . گویا او یک نامزدی هم دارد! که فقط یکبار آن هم در اواخر فیلم، در بامِ تهران میبینیمش. که چند دیالوگ نامفهومِ " کیمایی وار " میگویند و در نمایی کارت پستالی، به شهر نگاه میکنند . عادل به غیر از اینها یک خواهر کوچک هم دارد . که نمیتواند به درستی صحبت کند . و کارکردِ حضورش این است که اندکی" حس ترحم" را صرفا در تماشاگر به وجود بیاورد . رابطه عادل با این اطرافیان پرتعداد مشخص نیست! نه رابطه خواهر و برادری در فیلم میبینیم، و نه حانواده و احیانا پدر و ماری.. نه ارزشی را میبینیم، و نه ضد ارزشی و نه خطوط قرمزی که شخصیت بخواهد برای حفظشان خطر کند . ما باز هم با یکسری پیش فرض رو به رو هستیم، و عادلی که باید فرار کند، تا داستان جلو برود . همین امر، در کنار نحوه اجرای سکانس قتل، باعث میشود کلیت ماجرای تعقیب و گریز، تبدیل به یک هجو تمام عیار شود! خطِ اصلی داستانی، تعقیب و گریز عادل، و در ادامه پیدا کردن پول برای خواهر بیمارش است . در این میان فیلمساز از خرده داستانهایی برای بسط بخشیدن به این خطِ اصلی بهره برده . اما در نحوه مهندسی این خرده پیرنگها ، آنقدر دچار ضعف و کاستی است، که کار در انتها به جایی میرسد که فیلمساز داستان اصلیاش را سه بار فراموش میکند . برخی از این خرده پیرنگها بسیار گنگ و زائد هستند . مانند آن بخشی که عادل به سراغِ عمویی میرود که فرهاد اصلانی نقشش را بازی میکند. این فرد کیست؟ چرا در چنین خانه عجیب و غریبی زندگی میکند؟ چرا این همه پله؟ و چرا در این ارتفاع و در این میزانسن؟ کارکرد این شخصیت چیست؟ جز اینکه عادل هرآنچه که تا بدین جا دیدهایم را برایش تعریف کرده، و او هم چندباری سرش داد میزند؟ و در آخر هم متوجه میشویم به سر و صدا حساس است! لابد این نوعی از شخصیت پردازی مدرن است و ما چیزی از آن نمیفهمیم! یا قسمتی که او برای عوض کردن لباس به سراغِ یک لباس فروش میرود . و یا داستان آن دوستی که در شبِ عروسیاش ، عادل به سراغش میرود و متوجه میشویم که مرد، قبلا به صورت عروس اسید پاشیده . اینها آیا چیزی جز سانتی مانتالیسم هستند ؟ چیزی جز نوعِ جدیدی از فیلمفارسی؟ آیا میتوانیم " کلاشیسنکف " را یک " نئو فیلمفارسیِ" تمام عیار بدانیم ؟ فیلم در یک سوم ابتدایی خود، حتی نمیتواند نیم خط قصه را به سرانجام برساند! و بعد میرسد به رضا کلاش . با بازی رضا عطاران . قرار است او یک خرده قصه باشد . برای تکمیل خط اصلی . ولی فیلمساز آنقدر روی آن تاکید میکند، آنقدر داستانش را بزرگ میکند، که از جایی به بعد کاملا جای خطِ اصلی روایت را میگیرد! گویا با فیلمی دیگر و با داستانی جدید رو به رو هستیم! داستان رضا و کمکِ بی دلیلی که به عادل میکند! هیچ انگیزهای پشت این کمک نیست . و از طرفی دیگر رضا به شدت کاریکاتوریزه و تعریف نشده است . او حتی یک تیپِ معمولی هم نیست . یک اتود ناقصِ رنگ و رو رفته است روی کاغذی کاهی! ابدا تبدیل به شخصیت نمیشود و به همین دلیل تک نک رفتار و سکناتش گنگ است و خارج از چارچوب دراماتیک روایت . به دستور کارگردان، مدام تکههای جنسی رد و بدل میکند، تا شاید خندهای از تماشاگرِ کم و سن و سال بگیرد . دلیل حضور چنین کاراکتری چیزی جز این نیست! در این میان، عادل مدام توسط پسران آن مردِ به قتل رسیده، مورد زد و خورد قرار میگیرد . سه بار تا دمِ مرگ میرود، ولی به شکلِ معجزه آسایی نجات مییابد . فیلم خیلی وقت است که دیگر درجا میزند . او به دستور کارگردان ، حتی از داخلِ قبر پر شده نیز فرار میکند، زیرا به حضورش نیاز است! این دستِ کارگردانِ محترم ِ فیلم است که مدام در میان قابها پیدایش میشود .
media/kunena/attachments/2870/Kalashnikov-Movie_06.jpgاما در این میان لازم است یک سکانس را به طور ویژه تر اشاره کنم . جایی که خواهر کوچک عادل در شهربازی گم شده . پس از گم شدنِ او- به همراه اسلحه – در یک سکانس عادل را به همراه رضا میبینیم . عادل بسیار عادی در دیالوگی میگوید : " چیکار کنم خواهرم گم شده ؟ " و. رضا هم در جواب میگوید : " نگران نباش .. پیدا میشه"! این است اوج یک رابطه خواهر و برادری! تا ما میخواهیم تکلیفِ خود را با دوپاره بودنِ فیلم مشخص کنیم، متوجه میشو.یم که فیلم دارای داستان سومی هم هست! فیلم در مسیرِ کمک رضا به عادل، میرسد به یک خرده داستان دیگر . و ناگهان این خرده داستان خود تبدیل میشود به یک خط داستانی اصلی . و فیلمساز هم یادش میرود که از همان ابتدا داشت چه چیزی را تعریف میکرد ! منظور خرده داستانی است که اندیشه فولاندوند در آن بازی میکند . و کار مانندِ تمامی فیلمفارسیها، به یک عاشقانه بسیار نچسب و اگزجره، و کمکی رابین هوود گونه میرسد . کار به جایی رسیده که رضا برای کمک به آن زن دست به دستبرد میزند! اما اگر گمان میکنید خطوط داستانی فیلم تمام شده، باید گفت که اشتباه میکنید! زیرا در پایان فیلمساز که نمیداند این اغتشاش عظیمِ روایی را چطور جمع کند، ناگهان سوررئال میشود! شخصیتهایش را در بالای برج میلاد، و در حالتی فراواقعی نشان میدهد! منطق فیلم ناگهان فانتزی میشود و فیلمساز با یک صدای شلیک نامهوم کلاشینکف کار را تمام میکند ! کلاشینکف فیلمی است ماقبل نقد. دارای هیچگونه موجودیتی نیست . صرفا سیاه مشقهای آماتوریِ کارگردانی است که به هیچ عنوان تبدیل به یک اثر منسجم نمایشی نمیشود. ایرادهای کار بسیار بزرگ هستند . کلاشینکف حتی " بد " هم نیست . زیرا " بد بودن " هم دارای موجودیت است. این فیلم به " بد بودن " هم بدهکار است! فیلمی که یک خطِ بسیار ساده روایت را نمیتواند به سرانجام برساند، و سه بار از اول شروع به داستان گفتن میکند را چگونه میتوان جدی گرفت؟
اختصاصی نقد فارسی
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات "منبع: سایت نقد فارسی" ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی